جار ئەم لاپەڕە بینراوە

السبت، 24 مايو 2008

حلبچه؛ یک هدف و نشانه

گزارشگر: استیفان پرتین
ترجمه از سوئدی به کردی: امجد شاکلی




در برنامه ای رادیویی که درباره جنگ افزارهای شیمیایی به نام «از ییپرس تا حلبچه» گفت و گو می کرد، فاجعه حلبچه را بدین گونه تشریح کرد:
«فاجعه ای که در 16 مارس 1988 در حلبچه روی داد، از همان آغاز حادثه ای تاریخی و مهم نامگذاری شد. در حقیقت، در پشت پرده مسائلی وجود داشت. کاربرد «گاز سناپ» از سوی آلمان ها در «ییپرسی» بلژیک در سال 1915، و بمب اتمی در هیروشیما را می توان از یک منبع دانست، هر چند حلبچه جدی از این وقایع بود.
حلبچه، پیش از هر چیز حلقه ای از جنگ عراق و کُردهاست. جنگی که هنوز ادامه دارد و عاقبتی نامعلوم نیز در پی خواهد شد؛ اما علت بزرگ نمایی فاجعه حلبچه این بود که ایران طبق معمول کشورها را به محکومیت عراق از به کار بردن جنگ افزارهای شیمیایی و ضد انسانی فراخواند. وزارت دفاع ایران (ستاد تبلیغات جنگ)، ده ها روزنامه نگار و گزارشگر را به حلبچه فراخواند. کُردها نیز به مدت یک سال تمام کوشیدند تا توجه جهانیان را به جنایت عراق علیه خود معطوف دارند، اما موفقیت چندانی در این امر به دست نیاوردند. ایران، به خاطر توانایی تبلیغاتی و نیروی زیاد، در این کار موفق تر بود.
در این جا به مساله ای می پردازیم که گزارش مرا از بقیه گزارشگرانی که درباره ی این جنایت اظهار نظر کرده اند، به گونه ای دیگر نشان می دهد. روز 22 مارس، من خودم در حلبچه بودم. درست هفت روز پس از بمباران شیمیایی، ما پنجاه روزنامه نگار با دو بالگرد «هیوی بِل» از کرمانشاه پرواز کردیم؛ بر بلندای سلسله کوه هایی بلند و مرتفع، در طول رودی به سمت حلبچه، سرانجام در قسمت غربی شهر فرود آمدیم؛ در کنار گورستانی به نام «شهیدان» و کوهی پوشیده از گیاه. از بالگردها پیاده شدیم. در همان دقایق نخست، تحرکات نیروی هوایی عراق برایمان روشن شد. در حلبچه فقط چند منزل خاکستر شده در میان کوه ها دیده می شد. زمین هموار، سبز و گسترده ای را می دیدیم. دشتی هموار که پهنایش تا دریاچه مثلثی «دربندیخان» می رسد. این دریاچه یک مایل از حلبچه فاصله دارد. با اتومبیل باری، ازمحل فرود آمده به حلبچه انتقال پیدا کردیم. «آیت الله حکیم» که با چند نفر همراه نظامی آمده بودند به ما گفت: «حلبچه باید به خود ببالد به خاطر این که از سوی ایرانی ها آزاد شده است». حکیم، رهبری پناهندگان عراقی در ایران را به عهده دارد.
منازل ویران نشده بود
از کنار یک منزل سه طبقه گذشتیم. این منزل، پادگان عراقی ها بود. به خیابانی رسیدیم. جنازه های بسیاری روی هم افتاده بودند. در طرف راست ما ـ کنار پله های منزلی ـ مردی همراه با دختر کوچکش دیده می شد. گویا مرد مانع مرگ دخترش شده بود و هر دو با هم مرده بودند.
«پیر محمد» یکی ازمحله های شهر است که در شمال شهر قرار دارد. در این محله، منازل سالم مانده بود. در هر سو جنازه ها با چشمانی باز دیده می شدند، بدون خراش یا جراحتی در بدن! گاوها و گربه ها نیز افتاده بودند. منازل ظاهراً این طور نشان می داد که سالم هستند. هیچ نشانه ای از بمباران دیده نمی شد. درهای منازل، باز بود. جنازهایی در راهرو و حیاط خانه ها دیده می شدند که روی هم افتاده بودند. به روستاها و شهرهای دیگری نیز سرزده بودم، اما هیچ گاه به درون منازل نرفته بودم. این بار تصمیم گرفتم سری به منازل بزنم. همه در منازل مرده بودند مرگی بی دردسر و بی تحرک، اما با شتاب. در حقیقت مرگی ناخواسته!
به منزلی سر زدم که پیرزن و دختری جوان و هفت کودک خردسال مرده بودند. پیش تر، از یک پزشک شنیدم که آنان را گاز سیانور مرده اند. این نوع مرگ بدون احساس و در مدت بیست ثانیه رخ می دهد. محله ی پیر محمد، ایرانیان را وادار کرده بود که سازمان های تبلیغاتی و خبرگزاری های جهان را به حلبچه و عمق فاجعه جلب کنند. خانه ها دست نخورده برجا بود، هیچ آثار ویرانی یا خرابی در آن ها دیده نمی شد. بیشتر مردم شهر مرده بودند. اجسادی که با گاز کشته شده بودند. همه بر این عقیده بودند که علت مرگ، نوعی گاز سمی بوده است.
پیرمردی که از مهلکه جان سالم به در برده بود، اظهار داشت که از خانواده اش تنها او سالم مانده!
از کنار پسری چهارده ساله عبور کردیم. با دیدن ما، بدون هیچ سخنی، پتویی را از روی چندین جنازه برداشت. گویا منتظر ما بود. در میان جنازه ها، حتی جسد یک سرباز دیده نمی شد. بیشتر جنازه ها زن بودند.
در شمال شهر ـ در دوسوی جاده ی محله پیر محمد ـ طنابی وصل شده بود. سربازان ایرانی آنجا کشیک می دادند. این کار به خاطر جلوگیری از دفن مرده هابود.

آمار قربانیان

کشته شدگان نشان می دادند که شهر با جنگ افزارهای شیمیایی و گازهای سمی بمباران شده است. مناظر دلخراش شهر توجه همه را به خود جلب کرده بود. چیزی که روزنامه نگاران در پی آن بودند، آمار دقیق قربانیان بود آیا به گفته اتحادیه میهنی کردستان، آمار قربانیان چهارهزار نفر بود، یا به گفته ایران، پنج هزار نفر؟
بیشتر ما مشغول شماری جنازه ها بودیم و از مردم شهر در این باره پرس وجو می کردیم.
چند روزنامه نگار اهل ترکیه در آن جا مشغول مصاحبه بودند و از افراد آشنا به زبان ترکی می خواستند اطلاعاتی کسب کنند. یک نفر از اهالی حلبچه به آن ها گفت: ما کُرد هستیم، نه ترک!
از نظر من، این رویداد فاجعه ای نابهنگام بوده است.
پس از مدتی جهت دیدن محله های شهر، دو کامیون ما را سوار کرد. می خواستند علت و چگونگی وقوع جنگ را به ما بفهمانند. عراقی ها در جاده های روستای دجیله و مرز ایران درگیر و کشته شده بودند. در طول راه، جنازه های زیادی از سربازان عراقی دیده می شد. در این جا ما از چهار طرف، مورد هجوم توپ و موشک و خمپاره قرار گرفتیم و ناچار به حلبچه برگشتیم.
راننده ها چند کیلومتر به حلبچه مانده، به طرف روستای «عَنِب» تغییر مسیر دادند. در حقیقت ما از طرف عراقی ها مورد هجوم قرار گرفته بودیم.
در مسیر ما، درون هر چاله و هر سو جنازه بود. بیشتر این جنازه ها به گازهای سمی و بمب های خوشه ای دچار شده بودند. وسایل منزل در هر طرف دیده می شد. جنازه ها احتمالاً از آن کسانی بودند که همراه با وسایل و مایحتاج زندگی، می خواستند از حلبچه یا روستاهای اطراف به جای امن تری پناه ببرند، اما به هر جا که رفته بودند دچار گازهای سمی شده بودند.
روستای عنب در شمال شیر محمد قرار دارد. به همین خاطر احتمال داشت لکه ابر سمی ای که آنان را از پای در آورده بود. این روستا را هم در معرض نابودی قرار داده باشد.
اتومبیل ها در چمن زاری توقف کردند. آن جا هشتاد جنازه روی هم افتاده بود. گویا قرار بود دسته جمعی در گوری بزرگ دفن شوند.
روستای عنب عمق فاجعه و رویداد دلخراش را نشان می داد. پس از این که دوباره با اتومبیل ها یک بار دیگر به شهر رفتیم و از کنار مغازه ها و فروشگاه ها (که با بمب های خوشه ای و گاز مخرب ویران شده بود) گذشتیم، جنازه ای ندیدیم.
در این موقع چند هواپیمای عراقی به طرف شرق پرواز کردند. روز بعد برایمان مشخص شد که هواپیماها مسلح به بمب های شیمیایی و گاز سمی بوده اند. آن جا دسته ای زن را دیدیم که همراه با بچه های زیادی به طرف شهر در حرکت بودند. این گروه بزرگترین جمعیت حلبچه بودند که ما در طول اقامتامان آن ها را دیدیم.
پیش از آمدن به حلبچه، در تهران به بیمارستانی سرزدیم که مجروح های حلبچه بستری شده بودند. با دکتری درباره ی انواع گازهای سمی به کار برده شده در حلبچه صحبت کردیم. روز بعد از رسیدن به حلبچه، فرصت پیدا کردیم با بیست و پنج افسر عراقی اسیر شده مصاحبه کنیم. حدود سه هزار اسیر دیگر را هم دیدیم.
خرازی (سخنگوی تبلیغاتی جنگ) را هم دیدیم. صد دقیقه هم با آقای رفسنجانی دیدار داشتیم. در تهران یکی از نماینده های اتحادیه میهنی کردستان را دیدیم با سه دکتر بلژیکی و هلندی که در 25 مارس به حلبچه رفته بودند دیدار کردیم. آن ها درباره انواع جنگ افزارها و بمب های شیمیایی به کار رفته در حلبچه صحبت کردند.
برای ما مسلم شد که مردم حلبچه با گاز سیانور و سیناپ کشته شده اند. یک پروفسور بلژیکی به نامه «آ. هیندریکس» درباره گازهای تابون و سارین و سومان (گاز اعصاب) صحبت کرد. او برای این باور بود که به جز این ها از ماده ای میکروبایولوژی به نام «زرد باران» نیز در بمباران حلبچه استفاده شده است.
یک کارشناس سوئدی به نام یوان سفانترسون ـ که در F.D.A کار می کرد ـ گفت: «گاز سیانور و زرد باران در حلبچه مورد استفاده قرار نگرفته است». اما وی بر این عقیده بود که سم و گاز اعصاب در آن جا استفاده شده است. لازم به گفتن است کسانی که با سیانور جان خود را از دست می دهند، پس از بیست دقیقه جان کندن، می میرند.
گاز سیناب بیشتر سطحی عمل می کند و فقط باعث متورم شدن ریه ها می شود و احتمالاً کشنده هم هست. بعضی مواقع هم باعث متورم شدن و سوختن و تاول زدن های شدید می شود. آن هایی که زنده به بیمارستان برسند. مداوا می شوند.
در یکی از بیمارستان های تهران به من گفتند تنها دو درصد از کسانی که آن جا آورده شده اند، جان خود را از دست داده اند و بیشتر آنان مداوا شده و بیمارستان را ترک کرده و در بیرون شهر تهران اسکان یافته اند.
کُردهای حلبچه ـ که آمارشان به شش هزار نفر می رسید ـ به ایران انتقال یافته بودند. بیتشر آنان در کرمانشاه و تهران مستقر شده بودند.
مردم روزهای شانزده، هفده و هیجده مارس را روز فاجعه می دانستند. ما نتیجه گرفتیم که درمدت این سه روز به طور مداوم بمباران انجام می گرفته است. در یک فیلم ویدویی ـ که ایرانی ها تهیه کرده بودند ـ روز بمباران را جمعه خونین ذکر کرده اند، ولی ما فهمیدیم که روز بمباران شیمیایی حلبچه، شانزده مارس بوده است.
سوال دیگر این بود که به راستی چه کسی شهر را تصرف کرده و عراقی ها را شکست داده بود؟
ایران پیش تر اعلام کرد که احزاب مبارز مسلمان قیام کرده و شهر را به دست نیروهای جمهوری اسلامی سپرده اند. اتحادیه میهنی کردستان اظهار کرد که پیشمرگان آن ها شهر را به تصرف در آورده اند و پیش از آن خرمال (شهری نزدیک حلبچه) را تصرف کرده بودند.
براساس صحبت های افسران اسیر عراقی، گویا ایران از نیروی بدر نیز استفاده کرده بود. (نیروی بدر، متشکل از پناهندگان عراقی داخلی ایران و اسیران عراقی هستند که به ارتش ایران پیوسته اند). ایران از این نیروها بدین خاطر استفاده می کند تا سربازان عراقی را یا به قیام وادارد، یا به تسلیم شدن. رهبر و مسوول آن ها آیت الله حکیم است.
یک مانور نظامی
با یک مانورنظامی و دقیق در پانزدهم مارس ماجرا آغاز شده بود. سربازان کماندو از جوی ها و راه های آبی، خودشان را به قسمت جنوبی دریاچه دربندیخان رسانده بودند، بدون این که کسی متوجه گردد. از آن جا راه زیادی پیموده شده بود. از سلیمانیه به طرف خرمال و بخش هایی از خاک ایران که در دست عراقی ها بود تا نزدیکی شهر «نوسود» و سپس حمله ای شدید از سلسله کوه های منتهی به آن جا. و چون جاده های دیگر نیز دست نیروهای ایرانی بوده، عراقی ها سر درگم و شوکه می شوند و توان نظامی خود را از دست می دهند. پیشمرگان کُرد اطراف و داخل شهر حلبچه نیز فرصت را غنیمت شمرده و علیه عراقی ها وارد عمل می شوند.
دباره ی دفاع و درگیری عراقی ها چیزی نشنیدیم. فقط با خبر شدیم دسته ای از نیروهای عراقی، پس از یک شبانه روز مقاومت، تسلیم شده بودند. بدین گونه حلبچه به تصرف نیروی پیشمرگان اتحادیه میهنی کردستان در آمده بود. در این گیر و دار، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز به آن جا وارد شده بود.
افسر عراقی به ما گفته که به دلخواه خود تسلیم ایرانی ها شده بود. عراق همان تاکتیک از پیش تعیین شده را به کار برده بود که برای ویرانی شهرها و روستاهای کردنشین تصرف شده توسط نیروهای ایران و کُردها به کار می برد.
در حلبچه سه گروه از دشمنان صدام در جنگ و مبارزه بوده اند: سپاه پاسداران، پیشمرگان کُرد و عراقی های تحت فرمان آیت اله حکیم.
در سلیمانیه هنوز جنگ ادامه داشت. در 12 آوریل، ایران حمله تازه ای آغاز کرد؛ این بار به طرف پنجوین. از نظر ایرانی ها، تراژدی حلبچه قسمتی از جنگ تحمیلی و تهدیدی بزرگ علیه شهرهای بزرگ و صنعتی ایران است.

ليست هناك تعليقات: