جار ئەم لاپەڕە بینراوە

الأحد، 13 يوليو 2008

انفال.....نامق هورامی


نویسنده :نامق هورامی- هولیر
مترجم:کاردو جاف


بیشتر ما می دانیم که انفال چیست و این واقعه کی روی داده است؟آنهایی هم که نمی دانند این اتفاق کی روی داده است و مراحل آن چگونه بوده است و چه هدفی در پشت آن نهفته است.آنهایی هستند که با نام انفال به این سو و آن سو می روند.
انفال کشتن جسم و از بین بردن ملتی به نام کُرد بوده است.فرآیندی که با برنامه واهداف همراه بوده است تا ملتی را از ریشه قلع و قمع کنند.امروزبیست سال از آن واقعه میگذرد.گر چه بازماندگان انفال در دشوارترین وضعیت زندگی شان و مسئولان انفال در بهترین وضع زندگی به سر میبرند.تا الان هم زنان در اردوگاههای سمود و شورش با دبه آب حمل میکنند.بازماندگان انفال الان در زیر خرابه ها و نایلون زندگی می کنند.در این جا آپارتمانها بلندتر و بلندتر میشوند.در بیستمین سال انفال جز شعار و چیزهای چرت و پرت چه اقداماتی انجام شده است. بجز آنکه قربانیان آن رویداد آه و ناله سر داده اند.چیزی که در زندگی آنها زیاد شده در حال حاضر چیزهایی است که بر روی فلیکس نوشته می شود؟
چند شب پیش در خواب یکی از دوستهام،گویا من به یکی از مسئولان رده بالای قوربانیان انفال عزل شده ام.گویا در اولین روز کاری ام شرطی را برای اخذ پست گذاشته ام.در آن خواب تصمیم گرفتم یا آن پست را نداشته باشم یا می بایست هیئت رئیسه ام کسانی باشند که از بازماندگان انفال باشند و مادرانشان باپخت نان و لباس شستن خانه ها آنها را بزرگ کرده باشند و تحصیلاتشان را تمام کرده اند امروز می بایست این چنین کارهای را به آنها واگذار کرد.
دوستم گفت:برای من عجیب بود اصلاً به فکر تو نمی رسید یکی از اقوام ات را به مدیر دفترت استخدام کنی.می گفتی این از یاد نمی رود که یکی از اقوامم بعد از جنبش هم نام انفال را نشنیده بود.
دیگر چطورمی توان انتظار داشت که با خانواده های انفال شده به شیوه ی عادلانه ی برخورد می شود.چرا که در زمان گفتگو و برخورد با مهمانانت به اشتباه نروی.دلت را برای آن خوش کرده ای گرچه در مورد انفال نوشته شده بود که می بایست از اماکن دیدار کنی و گوشت از داستانهای مردم خلاص شده باشد و آن پروسه را بدنام کنی.یکی از کارهای دیگری که مایه دلخوشی دوستم در خواب این بود که من توانستم « تیمور» را پیدا کنم و وی را مشاور خودم کنم نه کسی دیگر.چیزی که مایه ی نگرانی دوستم در خواب شده بود. این بود که یادم رفته بود که عمر انفالستان و عدالت عمر و روناک شوان را که می شناختم به آنها مصلحت نکرده ام.من می دانستم که می بایست عدالت یا روناک در این جایی که من هستم آنها نیز می بایستی باشند.عمر هم در آن سو بایستد که طاقچه منزلی این جا نیست در آن روستاهای مناطق گرمسیر در کنار قرآنش نشریه ی انفالستان را بگذارد،به همین خاطر سریعاً بهش تلفن کردم و ازش خواستم که کمکم کند. پس از خوابی که دوستم بیان کرده بود به سوی منزلم برگشتم،نمی دانم چطور شد از یادم رفت چطوری بهش بگم من الان راوی بی نام و نشان قضیه انفالم و ارتباطم با با هیچ ارگان و مؤسسه ای که مرتبط با آن زمینه باشد را ندارم،چرا که اعتقادی بر آن ندارم که تواناییهایم را در جایی خفه کنم و خودم را حقیر کنم.
در آن هنگام پسرم با کتابی دینی پیشم آمد:بابا جان می توانی این آیه را برایم به کردی ترجمه کنی؟(ویسآلونک عن الانفال)،نمی دانستم چی جوابی را به او بدهم،این چیزی است که تنها وزارت آموزش و پرورش می تواند جواب آن را بدهد



ليست هناك تعليقات: